دلتنگیهای مامان ندا
قشنگ مامان روزها دارن تند تند سپری می شن . تو قد میکشی و بزرگ می شی و من ضعیفتر از روز گذشته . شبها که کنارم می خوابی می دونم این تنها لحظاتی هست که با روح پاک و معصومت کنار من خوابیدی بدون هیچ ناراحتی از من . وقتی دعوات می کنم زودی لبخند می زنی تا من ادامه ندم اما می دونم که روزهای سختی رو قراره پشت سر بزاریم روزهایی که تو می خوای بگی منم منم و روزهایی که قرار من ناجی تو باشم . وقتی به اون روزها فکر می کنم ناراحتی سر تا پای وجودمو در بر می گیره . می دونم که همه پدر و مادرها حاضر نیستن حتی یه خار کوچیک توی پای بچشون بره اما نمی دونم چرا نمیتونم کمی از این حساسیتم کم کنم تا هم تو آسیب نبینی هم من . دخترم تو روزهایی که تو در آستانه نوجوانی و ج...